Tuesday, August 31, 2010

روزی که گذشت پر از استرس بود و کلاً هفته هایی که از برگشتنم میگذره با فراز و نشیت بسیار طی شد و بالاخره پایان نامه ی فوق رو در آخرین لحظه برای تصحیح به دانشگاه تحویل دادم. شاید اگر یه اتفاق خاص که الان میگم نیفتاده بود، اینقدر روحیه و انرژی برام نمیموند که بخوام لحظات آخر دوندگی لازم رو انجام بدم

آخرین تصحیحات رو که داشتم انجام میدادم، محمد از در در آمد و با تحویل دادن محموله ای از طرف آیدا، منو از خود به در کرد! آنچنان روحیه ای گرفتم که خستگی رو بعد از چند روز کمخوابی کشیدن حتی الان هم حس نمیکنم
آیدا جان، عزیز دلم، هرگز انتظار چنین لطفی رو ازت نداشتم. بینهایت خوشحالم کردی و باعث شدی بیش از پیش به داشتن همسر عزیزی مثل تو افتخار کنم عزیزم


دوستت دارم آیدا و روز به روز هم احساس خوشبختی بیشتری از داشتن همسری مثل تو میکنم

No comments:

Post a Comment